خدایا کمکم کن
غروب شده بود ... از پشت در اتاقی که توش خوابیده بودی تکون نمیخوردم ... راهم نمیدادن تو هیچ چیزنمیتونست آرومم کنه فقط اشک و اشک ... رفتم امامزاده حسن لباس کوچولوت که دیگه با اشکام خیس خیس شده بود هنوز تو دستام بود یا علی اصغر امام حسین آرشیدای من شیر نخورده لباش خشک شده ...تشنه ست... گرسنه ست ... خدایا کمکم کن ... [ شنبه نهم شهریور 1392 ] [ 12:53 ] [ کیمیا ] [ نظر بدهید ...
نویسنده :
کیمیا
11:42